فیلم های روی پرده پردیس اطلس فیلم های روی پرده هویزه فیلم های روی پرده سیمرغ فیلم های روی پرده پیروزی فیلم های روی پرده آفریقا فیلم های روی پرده قدس
۱۳۹۱/۱۱/۱۸
تعداد نظر :(#)
برف بدون خاكستر
نقد نویسنده مشهد سینما بر فیلم خاکستر و برف
برف بدون خاكستر (نقد منفي)
به قلم: محمدعلي محمدپور
فيلم خاكستر و برف يك ايده و فكر سرراست و مشخص دارد. ايده اي تكراري، كليشه اي و آشنا. مثال هايش را هم در سينماي خود به قدر كفايت ديده ايم. از بوي پيراهن يوسف حاتمي كيا كه مضموني مشابه داشت تا همين "بوسيدن روي ماه" اسعديان كه زمان زيادي هم از اكرانش نگذشته. البته همه ي اينها بدين معني نيست كه اين ايده ديگر كاركرد نداشته باشد، بلكه بي ترديد همچنان فيلم ها مي شود با اين مضمون ساخت، در واقع اصلا كليشه اي بودن ايده به خودي خود نقص نيست. بلكه نقص آن جايي است كه نويسنده و فيلمساز ما نتواند از اين كليشه با نوآوري بگريزد. شكستن كليشه(البته با منطق) كه اصلا خود رويدادي هنري و ممتاز است. اول از همه اينكه اميدوارم مسئولين عزيز سينمايي، اين فيلم را در شمار آمارپردازي هاي خود در ژانر و قالب دفاع مقدس نگذارند چون ژانر دفاع مقدس تعاريف خاص خود را دارد و اين فيلم تعاريف خود را. بلكه فيلم درامي اجتماعي است كه صرفا ايده اش مرتبط با دفاع مقدس، شكل گرفته است. از كليشه اي بودن ايده ي اوليه گفتيم و لزوم گريز از آن. كه جناب سهرابي فيلم شان دقيقا ازهمين نقطه ضربه ي اصلي را خورده است. متاسفانه فيلمساز ما نتوانسته مصالح كافي را فراهم آورد تا داستان را به سويي تازه و كشمكش دار ببرد. فيلمساز ما بذر داستاني خود را در نيمه اول نكاشته كه انتظار برداشت در نيمه دوم داشته باشد. كل فيلم حول يك خبر است كه نبايد به گوش عزيز(مادر داوود) برسد. كشمكشي در فيلمنامه نيست. يك موقعيت است. و همه چيز پيرامون آن. در واقع هركسي مي تواند آن خبر را بفهمد ولي همه ي كشمكش بر اين اساس چيده شده كه عزيز نبايد بفهمد. خبر، خبر پيدا شدن پيكر داوود پسر عزيز است.قهرمان فيلم احسان است كه از كيلومترها دورتر به اين ناكجا آباد نزديك دريا آمده و اكنون ماموريت رساندن خبر، بر دوش او سنگيني مي كند. بماند كه فيلم چيزي نمي گويد كه هدف آمدنش دادن خبر بوده يا ابتدا فقط به قصد ديدار دوست قديمي اش يحيي. بماند كه فقط در يك ديالوگ به ما اطلاع داده مي شود علت حضورش در مسكو ديپلمات بودن است و بماند كه يك ديپلماتي است كه همسرش خارجي است و اين اشكال قانوني دارد. اكنون احسان در كشمكشي دروني قرار دارد در اين كه چطور مسئوليت خود را انجام دهد. موضوعي كه دستمايه ي خوبي براي جلو بردن داستان مي توانست فراهم كند. اما در ميان ناباوري ما اين كشمكش دروني در قسمت هاي پاياني فيلم كاملا بي نتيجه و ناكام باقي گذارده مي شود. موقعيت زماني قصه در برهه اي حساس و جذابي بنا شده است. موقعيتي كه مي تواند بيننده را درگير كند. افسوس كه از همان هم فيلمساز ما بهره ي لازم را نمي برد. فيلم موقعيتي را مي سازد و خود هم چند راه حل مي گذارد. گزينه هايي كه بايد بين كاراكترها بررسي شوند. افسوس كه اين موقعيت حساس به بحران نمي رسد. بلكه كج دار و مريض به بحران ميل كرده و ناگهان سقوط مي كند. فيلم با سكوت و عدم پرگويي در دقايقي حس حضور در قصه را به آدم مي دهد. به خودي خود، موسيقي دلنشيني دارد كه البته اگر موسيقي را از فيلم جدا كنند بيشتر لذت بخش خواهد بود، ترجيح مي دهم موقع پخش موسيقي چشمانم را ببندم و گوش كنم، چون به فيلم، اصلا نمي چسبد. فيلمساز از آن جا كه نتوانسته خرده داستان هايي را در دل فيلمنامه بگنجاند و مي ترسد بيننده خسته و كسل شود مي خواهد به مدد موسيقي و چند تصوير از ساحل با حس هاي خوبش و صداي دريا كه همچون پيام بازرگاني وسط برنامه تلويزيوني، لابلاي فيلم چپانده شده اند بيينده را همراه قصه ي نيمه جانش كند. كه اگر موقعيت ناكجاآبادي فيلم را هم برداريم ببريم در دل شهر تهران به جرئت تفاوتي نمي كند. كه مثلا با امواج و مرغ هاي دريايي حس تلاطم را مي خواسته به آدم بدهد كه در اين كار موفق نيست. كاراكترها باز به دليل همين عدم وجود خرده داستان ها، هرگز به شخصيت نرسيده اند. به طوري كه به جرات مي توانم بگويم يحيي با احسان كاملا قابل جابجايي اند. تيپ دو رزمنده ي دل خسته ي اهل حال. در عنوان فيلم واژه ي خاكستر را مي بينيم در حالي كه هرگز شخصيت خاكستري، در فيلم وجود ندارد. ابراهيم داستان ما، تيپ حاجي گرينوفي است كه اينجا مي خواهد اداي خاكستري بودن درآورد. كه نيست. و لابد اوج اين شخصيت پردازي به آنجا ختم مي شود كه شخصيت خاكستري داستان، درست در حين شعار دادن، از گوشي اش آهنگ باباكرم گونه اي برمي خيزد! ابراهيمي كه نگران ضررهاي مالي خود است و نه حال عزيز. يا نگاه كنيد به مردي كه در جلسه ي پاياني فيلم علم حمايت از ابراهيم را برمي دارد كه حقيقتا چيزي بيش از يك كاريكاتور تماما سياه نيست، و اين يكي حتي اداي خاكستري بودن را هم درنمي آورد. با اينكه موضوع فيلم حول عزيز(مادر شهيد) مي چرخد، تا دقايق پاياني به عمد ديدارش از بيننده دريغ مي شود. چندبار هم تا آستانه ي عزيز مي رويم اما به او نمي رسيم. و اين يك وجه معماگونه و جذب كننده خواهد بود به شرطي كه در پايان استفاده ي نهايي با ذكاوت و اثر گذار باشد. ما از عزيز چيزي نمي بينيم بنابراين انتظار داريم كه فيلمساز ما در پايان تير آخر را درست در قلب كنجكاوي مان فرود آرود. اما افسوس كه تير فيلمساز ما به خطا مي رود. افسوس كه اميد آخر ما را هم، به سياق قبلي ها، بر باد مي دهد. پايان بندي فيلم فوق العاده سرهم بندي شده و كليشه اي است. درست اولين چيزي كه بيننده به ذهنش مي رسد. شخصيت عزيز كه از همان تيپ هاي شناخته شده ي مادر شهيد است (كافي است باز نگاهي به فيلم بوسيدن روي ماه داشته باشيد و شخصيت هاي انساني و قابل باور احترام و فروغ كه در آن فيلم به خوبي درآمده اند) حالا اينكه فيلم مي خواهد تقدس مادر شهيد را كامل حفظ كند و او را تا پايان در مقامي دست نيافتني براي بيننده قرار داده و اصلا نخواسته به زير وبم انساني اش بپردازد را مي شود پذيرفت، ولي از اين نمي شود گذشت كه در دقايق كوتاه حضورش به بدترين شكل از آن استفاده مي شود. با يك دوربين روي دست براي رفت و برگشتش در كوچه و نريشن و روايتي بودن ديالوگ هايش. فيلمساز ما كه بيننده را تا دقيقه ي نود به زعم خود همراه كرده با جمع كردن ساده انگارانه ي داستان خود ضعف اوليه ي اش را در روايت به ضعف پايان بندي اش الصاق مي كند و همه چيز را به پايان مي برد. آن هم باز با همان پيام بازرگاني ساحل و دريا و البته با مجسم سازي بخش ديگر عنوان فيلم يعني برف. مگر كم تيپ هاي برفي در فيلم ديديم كه فيلمساز دست به فيزيكي كردن اين واژه مي زند. لابد بايد خوشحال باشيم كه ابتداي فيلم هم مدل فيزيكي خاكستر را نشان مان نداده است! و آخرش ما مي مانيم و قصه ي نيمه جان درون ذهن مان. و فيلمساز تقريبا فيلم اولي ما با بودجه ي دولتي كه ادعا مي شود بخش قابل توجهي از آن شخصي بوده، فيلمش را ساخته. فارغ از اينكه مخاطب با آن ارتباط برقرار مي كند يا نه. آن چه كه مسلم است اين است كه چندان اين موضوع دغدغه ي اصلي فيلمساز نبوده. فيلم بفروشد يا نفروشد، اكران شود يا نشود. فيلمساز و تهيه كننده فيلم بعدي شان را باز با همان نوع بودجه ها خواهند ساخت. و مخاطب در فكر و ذهن آنها چندان جايي ندارد. پايان.