فیلم های روی پرده پردیس اطلس فیلم های روی پرده هویزه فیلم های روی پرده سیمرغ فیلم های روی پرده پیروزی فیلم های روی پرده آفریقا فیلم های روی پرده قدس
۱۳۹۴/۰۶/۰۶
تعداد نظر :(#)
کتابخوانی در خیابان بوکتاب!
«بی هیچ، کتابی قرض میدهم، کاش بخوانی و کاش برگردانی». داستان بوکتاب حول محور محلههای مشهد، یک میز و صندلی، چند شاخه گل رز قرمز، چند سری کتاب و یک ارادهی جوان میچرخد. با بازکردن صفحه اینستاگرام بوکتاب به جمله «پول و مدرکی ازتون نمیگیرم، کتابخون بشین و کتابهای خاک خوردتون رو بیارین، هر روز یک ساعت و مکان هستیم» برخورد می کنید. اگر میخواهید بدانید در بوکتاب چه میگذرد، با ما همراه شوید.
یک کتابخانه بی قفسه، کتابهای بی قفس!
قبل از رفتن به بوکتاب به سراغ کتابخانه کوچکم میروم تا امروز من هم کتاب قرض بدهم. با رسیدن به هر کتاب دست و دلم میلرزد، احساس میکنم شبیه جدایی مادر و فرزند خیلی سخت است و روح بزرگواری را میطلبد. عصر روز جمعه است و آفتاب وظیفه شناستر از همیشه میتابد. کمی زودتر از ساعت مقرر به محل بوکتاب امروز رسیدم. با وجود چند سالن زیبایی وآتلیه و رفت و آمد ماشینهای گل زدهای که آهنگشان گوش فلک کَرکُن است، سکوت محله در هم شکسته. عقربهها به ساعت شش نزدیکتر میشود که یک آقای جوان از راه میرسد و بعد از پارک ماشین به سراغ کتابهایی که در صندوق جا خوش کرده است، میرود. بعد از چند دقیقه همان میز و صندلی آشنای اینستاگرام در زیر یک درخت مستقر میشود. حسین شاکری جوان 22 ساله اهل تربت حیدریه که دانشجوی نرم افزار یکی از دانشگاههای مشهد است، با چند شاخه گل رز قرمز و کتابهایی که عمدتا مردم به بوکتاب قرض دادند به چیدمان مشغول میشود.
هنوز مشغول صحبت درباره بوکتاب نشدیم که دو خانم جوان با یک کیسه کتاب نزدیک میشوند و خوش آمد میگویند. از طریق اینستاگرام با این طرح آشنا شدند. آقای شاکری میگوید بوکتاب با بیست کتاب شروع به کار کرد و وقتی از سختی دل کندن از کتابها میگویم، عکس دیوار اتاقش را نشان میدهد که کتابها را از فرط علاقه روی دیوار نشانده است. میگوید لذتی که در این قرض دادن است جای خالی کتابهای روی دیوار را پر کرده است.
در همین حین دو خانم جوان به جمع ما اضافه میشوند که همین امروز از طریق اینستاگرام با بوکتاب آشنا شدند و با توجه به نزدیکی محله به اینجا آمدند. وقتی نظرشان را در مورد بوکتاب میپرسم، میگویند: «طرح جالب وجدیدی بود. البته برای ما چاشنی اعتماد آن را بسیار شیرین تر کرده است و همین باعث می شود دل کندن از کتابها زیاد سخت نباشد». رفت و آمدها ادامه دارد و نکته جالب تمام این رفت و آمدها حضور با یک همراه مثل خواهر، خانواده و یا دوست است. شاید جالب باشد که یک پسرجوان عصر جمعه مسیر خانوادهاش را به سمت بوکتاب کج کرده است تا کتابهایش را قرض بدهد.
ختر خانم جوانی که در حال یادگاری نوشتن است روی یک کتاب است میگوید که برای امانت کتاب در هرکتابخانهای باید ضامن و مدارک برد و عضو شویم اما این دید که همه کتاب را میبرند و برمیگردانند، شیرینی بیشتری به این طرح داده است و این درحالی است که اطرافیانم به سختی کتابشان را امانت میدهند و دائما میگویند: «کی برام میاری کتابمو؟». آقای شاکری به هر کسی که به میز بوکتاب نزدیک میشود کتاب تعارف میکند، تاکید زیادی بر روی نوشتن یک جمله روی کاغذهای یادگاری بوکتاب دارد و کتابها را به اضافه یک شاخه گل بدرقه میکند.
بعد از ملحق شدن زوج جوانی در اوایل ساعت هفت، انرژی مضاعفی به فضا تزریق شد. آنها را برای انتخاب کتاب راحت گذاشتم و بعد، دلیل آمدنشان به بوکتاب را پرسیدم. با خندهای که روی صورت هر دو نقش بسته بود، از نبود وقت کافی برای خواندن کتابهای غیر درسی و مورد علاقهشان گفتند. حضور بوکتاب درمحله شان، این فرصت را برای بازدید و هم امانت کتاب فراهم آورده است.
گفت و گویی با حسین شاکری، طراح و مجری بوکتاب
میخواهم بعد از مردنم برایم دلتنگ شوند
+ ایده بوکتاب از کی وکجا در ذهن شما جرقه زد؟
- جریان مفصلی دارد که با خریدن یک کتاب شروع شد. چند وقت پیش برای خرید یک کتاب به سفارش دوستم به یک کتاب فروشی قدیمی رفتم (دوستم روی نسخه اصلی بودن کتاب تاکید کرده بود). در حین خرید کتاب به یک کتاب به نام سیری در نهج البلاغه از شهید مرتضی مطهری برخوردم. با توجه به علاقه زیاد به مرام و مسلک امام علی (ع) گفتم شاید روندی برای فهمیدن بهتر نهج البلاغه باشد. چند صفحهای از کتاب را تمام نکرده بودم که فهمیدم قبل از آن باید قرآن را بخوانم. به شب قدر رسیدم و باز قرآن را باز کردم و در مورد رسالت نوشته بود که اگر کسی در این دنیا رسالتی برجای بگذارد، بعد از مرگ آثار آن برایش باقی خواهد ماند. آرزو کردم و از خدا خواستم «کاری بکنم که وقتی مُردم، دل دیگران از نبودن من بگیره و همه دوستم داشته باشن». بعد از آن به رفتارهایم دقت میکردم. یک شب بعد از رد دعوت دوستم به یک کافه رفتیم و تصمیم گرفتم یکی از کتابهای مورد علاقهام را ببرم تا در کافه بخوانم. ناتوان در انتخاب کتاب، فکر کردم همه کتابها را با خودم ببرم تا به بقیه قرض بدهم ولی گفتم شاید مانع کسب باشد. تصمیم گرفتم در فضای باز و داخل محلهها به مردم، بی هیچ وصیغه و پولی کتاب قرض بدهم . سه روز اول در یک ساعت تمام کتابها که کتابهای خودم بود تمام شد، بازکتاب خریدم و باز تمام شد. دوستانم آقای علی رحمانی و آرمین عابدین زاده و بعد مردم کتاب آوردند. ذات کار که همان بخشش بود را درک کردند .
+ 22 ساله و دانشجو هستید ، شاید برای خیلیها این سوال پیش بیاید که بوکتاب را از روی بیکاری انجام میدهید، نظر خودتان چیست؟
- اتفاقا این سوال دوستان زیادی است. من در حال حاضر در سه شغل به طور جدی فعالیت میکنم. در عین حال دانشجو و البته شاگرد اول هم هستم. البته به شغلهای جدیدی هم فکر میکنم و پیگیرشان هستم.
+ اطلاع رسانی بوکتاب به چه صورت است؟
- هر شب در اینستاگرام بوکتاب بعد از نظرسنجی از دوستان، محله و ساعت مورد نظر را اعلام میکنیم تا هم کتابهای قرض داده شده را بگیریم هم کتاب امانت بدهیم، در مورد زمان برگشت محدودیتی نداریم.
+ تا به حال مشکلی برای بوکتاب پیش آمده است ؟
- چند روز پیش در خیابان بابک گشت اماکن تمام کتابهایی را که مردم امانت دادند را گرفت و پشت وانت ریخت. همه به سلاح گوشی مسلح شدند و فیلم گرفتند. آن روز بغض زیادی داشتم چون مردم به من اعتماد کردند و حتی با پیک برای بوکتاب کتاب فرستادند، کتابها امانت است. من برای مجوز اقدام کردم ولی موافقت نشدم و این در حالی است که در همان خیابان زیر پل بدون مجوز کتاب میفروشند.
+ برای بوکتاب یک آرزو کنید؟
[بعد از یک مکث طولانی] آرزو میکنم هیچ وقت نیت خاصی پشت بوکتاب جا خوش نکند و نه من از آن استفاده ابزاری کنم، نه دوستان.